الهه ی الهام
انجمن ادبی
نا بینای جنگ
شصت سال نابینا گشته است یا که بیش در پشت آن دیوار و این درختان به رنج و طیش با عمر طولانی و طاقت فرسابر صندلی چرخدار خویش در زیر آفتاب و باد، در راهروی بیمارستان سربازان ره می برد به پیش غصه دار کرد مرا نیمی از زمان حکایت وی دیدم در آن نمایشگاه کنار لنج سبک و سیاق سبدبافی اش احساس پرظرافت ملیله دوزی اش و ناز و نوازشش با آن حصیرهای مهربان و نی ... در جوانی چه احساس می کرد هنگام ثبت نام در فهرست داوطلبان جنگ در آن زمین فوتبال ... پایان دادن به آلام خویش و رنج سقوط ناگهانی ز خاکریز و جاری شدن خون چشم خویش در جوی آتشین نور چگونه به نظرم رسید هنگام دیدن ان دو مرد یکی نابینا و دیگری بر صندلی چرخدار خویش بر طرف بوستان آنچه فراموش نکرده ام شرف و عزت این دوستان همان که یاری ام دهد درافتم با این تاریکی نور سِتان ... سن و و سال من به آن جنگ قد نمی دهد نمی توانم درکش کنم او چگونه ممکن است بیندیشد آن که اکنون در بخش ویژه ی آسایشگاه تیمار می شود به یاد می آورد آن روز که دست راستش را محکم به روی شانه ی نفر جلویی می گذاشت...! شعر:داگلاس دان مترجم: زین العابدین چمانی تاریخ ترجمه:28/1/83 نظرات شما عزیزان:
Hi.dear mr chamani.
actully every when that I read yr writing,I enjoy .you are an energic man &It is shown in the words. یک شنبه 7 ارديبهشت 1393برچسب:نابینای جنگ,داگلاسد دان,چمانی,الهه الهام, :: 13:20 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|